راههای تکامل حقوق بشر در ادبیات و گذر تاریخ
قسمت هفتم
اقتباس و تالیف: آراز م. فنی
*پرفسور اووه برینگ
محاکمه سقراط (بربریت توده مردم) جرم و جزا در یونان باستان
در قسمتهای پیشین به بررسی روابط انسانی در تمدنهای مهم منطقه خاورمیانه (تمدنهای بین دو رودخانه دجله و فرات، بابل، آشور، ایران، فلسطین)، سپس هندوستان و در نهایت به حقوق و نگرش جامعه چین باستان به روابط انسانی با بررسی نظریات کنفوسیوس پرداختم. در قسمتهای بعدی کتاب آقای برینگ به بررسی شکل گرفتن اولین دموکراسیها در یونان، رم باستان و نظریههای فیلسوفان یونانی در مورد ساختارهای سیاسی و روابط بین جوامع انسانی میپردازد.
من سالها پیش کتابی از دیوید هلد به نام اقتباس و تالیف کردم که در رابطه با همین موضوع مطالبی نوشته بود. به نظرم نوشتن مجدد در رابطه با تاریخ تکامل دموکراسی در یونان باستان تکرار مکررات خواهد بود. لذا در این فصل تنها به محاکمه و انتقادات سقراط و بخشی از دفاعیه او میپردازم.
دموکراسی یونان دموکراسی مردم کوچه بازار بود. اگرچه به طور عموم نخبگان جامعه آن را هدایت میکردند، ولی احکام جزایی توسط هیئت منصفه صادر میشد. هیئتهای منصفه اغلب امکان تحقیق در موضوع جرم و یا دلایل آن را نداشتند و بر طبق شواهد و گفتهها و دانش خود حکم میدادند. خواستها و باورداشتهای طبقه حاکم و منافع آنها بودند که حقوق شهروندان را تعیین میکردند. محاکمه سقراط یک نمونه گویا در این مورد است.
حقوق زنان در یونان باستان:
فیلسوف یونانی دموستینس زمانی در رابطه با حقوق زنان در یونان مطلبی نوشت که میشود، چنین خلاصه کرد.
«معشوقههای ما برای خوشی و لذت جسمی ما (مردان) زندگی میکنند، بردههای زن برای انجام کارهای روزمره خانه و خانواده و در نهایت همسران ما برای زاییدن فرزندان قانونی و میراث داران ما خلق شدهاند.» این جملات میتواند یک تصویری کلی، ولی واقعی از جایگاه زن در یونان باستان بدهد. البته این تصویر خیلی بیگانه با آن زندگی که سرنوشت اکثر زنان در دنیا را توضیح میدهد، نیست. یعنی خیلی از مردان این چنین رفتاری را با زنان دارند. کافی است نگاهی به کشورهای اسلامی و کشورهای فقیر در دنیا بکنیم.
مردان به غیر از بردگان و معشوقههای خود به فاحشهخانهها میرفتند و همجنسبازی و یا داشتن پسربچههایی که به عنوان شاگرد و کارآموز در خدمت سیاستمداران، هنرمندان و فیلسوفان امر پذیرفته شده بود. البته در این میان پذیرش نقش مهم زنان به عنوان ادامهدهنده زندگی انسانها یک حقیقت تلخی بود که مردان مجبور بودند به آن تن بدهند. قانون طبیعت و بقاء!
ساختار جرم و جزا در یونان باستان
یونان باستان یک سرزمین یکپارچه با یک حکومت واحد نبود. همانطوریکه میدانید دولتشهرهای گوناکون در مناطق مختلف کشوری که به اسم یونان نام گرفته پراکنده بودند که بزرگترین آنها آتن، اسپارت و کرت نام داشتند. در رابطه با تاریخ یونان باستان و دولتشهرهای یونان بررسیها و پژوهشهای گوناگونی انجام شده و آنچه که از اسناد و نوشتهها بر میآید، گذشته و تاریخ تکامل آن بیشتر از هر تمدنی شناخته شده است.
ولی علیرغم اسناد موجود با توجه به این پراکندگی جغرافیایی و سیاسی بررسی جرم و جزا در این منطقه امر سادهای نیست. چرا که سیاستهای اقتصادی و قوانین در این دولتشهرها متفاوت بود. سنگینی مجازات در طول زمانهای گوناگون نیز فرق داشت. 600 سال قبل از میلاد فرمانروایی در آتن و احتمالا پاره ای از دولتشهرهای کوچک اطراف به نام دیاکون حکمروایی میکرد که مجازات اعدام را به طور صریح برای شورشگران و مخالفان حکومت و نیز دزدان بزرگ دریایی که مانع تجارت و آزادی کشتیرانی بودند تصویب و جاری کرد.
رابرت فلاسیر پژوهشگر و اکادمسین فرانسوی که در قرن پیشین زندگی میکرد و در رابطه با تاریخ تمدن یونان باستان آثاری را به رشته تحریر در آورده است مینویسد که مقام و منزلت اجتماعی افراد در شدت و یا حدت جرم و جزا تأثیر داشت. بردگان، زنان و نیز اعضای طبقات دون رتبه جامعه در مقابل یک جرم مشخص مجازات سنگنینی را دریافت میکردند و قدرت زیادی هم برای دفاع از خود نداشتند. او جرمها و مجازاتها را به شرح زیر طبقهبندی کرده است:
«سادهترین مجازات پرداخت جریمههای مالی و یا بیگاری برای دولت و یا شخصی که متضمن زیان شده بود را در بر میگرفت. سنگینترین مجازات اعدام بود که اشکال آن فرق میکرد. سنگسار، پرتاب مجرم از بالای صخره سنگها، مسموم کردن، به صلیب کشیدن و حکم دادن به مرگ تدریجی مجرم از گشنگی و تشنگی و در نهایت اعدام با سر بریدن و... از اشکال گوناگون شدیدترین مجازات در این مناطق بود. سایر اشکال مجازات میتوانست: تبعید از دولتشهر با مدت زمانهای گوناگون، لغو حکم شهروندی و حقوق اجتماعی، جریمه و مجازاتهای مالی، داغ زدن بر پیشانی و یا سایر قسمتهای بدن، زندانهای کوتاه و یا طولانیمدت که میتوانست به اعدام ختم شود، شلاق زدن، ضبط اموال و داراییها از سایر اشکال مجازات بود.»
یک مقایسه ساده اشکال و حدت و شدت مجازات در یونان باستان نشان از پیچیدگی، درجه بندی احکام جزا با جرمها (یک نوع عدالت نسبی) و در ضم طبقهبندی مشخص آنها حکم میکند. در تمدنهای پیشین که ما مطالعه کردیم مجازاتها اغلب اشکال ساده و در عین حال حکم اعدام بهراحتی صادر میشد. این اختلاف میتواند در بررسی جرم و جزا در دنیا قابل توجه پژوهشگران قرار بگیرد. البته من مطمئنم که این مورد حتمن در نوشتهها و در پژوهشهای متخصصان توضیح داده شده ولی از آنجاییکه رشته تخصصی من نیست از اظهار نظر قطعی در این مورد پرهیز میکنم. مجازات سقراط و انتخاب ابزاری که به مرگ سقراط منتهی شد یک مثال گویا در این مورد است. در قدحی که سقراط باید مینوشید زهر شوکران (یک سم گیاهی) با تریاک آمیخته شده بود که درد و رنج سقراط را کاهش میداد، ولی گرفتن زندگی افراد دیگر با زور یک تعریف دارد قتل و این در عمل فرقی نمیکند که توسط مقامات دولتی صورت گیرد و یا توسط سایر افراد.
سقراط یکی از چهار فیلسوف مشهور یونانی است که نوشته از خود به جا نگذاشته است. و آنچه که به عنوان دفعیات و یا روشهای پژوهش و برخورد به گشودن مشکلات از او نقل می شود/به جا مانده از زبان شاگردان او چون افلاطون، زنوفن، توکیدیس و ارسطو استوار است. تأثیر سقراط فیلسوف و اندیشمند در اندیشه یونان و جهان غرب انکارناپذیر است. این تأثیر را مدیون افلاطون، ارسطو سایر فیلسوفان/اندیشه ورزان معاصر خود است. به گونهای سقراط خط تقسیم فیلسوفان مادی، باورمند به تکامل تکنیک و گشودن مشکلات اجتماعی با استفاده از خرد و عقل به حساب میآید و گروه دیگر ذهنباوران و خداباوران را تشکیل دادند. افلاطون با نوشتههای خود که به تعلیمات و روشهای گفتگو توسط سقراط استوار بود، سقراط را به مرحله خدایی رساند.
محاکمه سقراط در تاریخ اندیشه انسانی نقش ویژهای دارد. مقابله توده عوام و بخشی جدی از حکومت با آزادی بیان، اجتماعات و اندیشه هم در دموکراسیهای گذشته و هم در دموکراسیهای امروز برای کنشگران حقوق بشر میگوید که مبارزه برای ارتقا دانش ما از انسان، اجتماع و حقوق بشر سر دراز دارد. اتهام سقراط را میتوان اتهامی سیاسی دانست. اگر شرحی را که افلاطون از محاکمه سقراط آورده با واقعیت مطابقت داشته باشد، مدافعات سقراط در اصل به منزله دفاع از تفکر آزاد بوده و به لحن و زبانی بیان شده که به جای فرو نشاندن آتش خشم قاضیان، بیشتر شعله کین آنها را بر میافروخت. دلیل اقدام دادگاه در واقع مباحثی بود که او در فضای عمومی و در میان جوانان مطرح میکرد. سقراط همواره به خدایان شهر میتاخت و اعتقادات مردم آتن را به چالش میکشید که این امر سبب خشم بزرگان آتن گردید. من برای شروع این قسمت پاساژی از دفاع سقراط را میآورم. سقراط در آخرین قسمت از محاکمه خود در دفاع از خود، حکم مرگ و دفاع از اندیشه آزاد چنین میگوید:
«آتنیان، با این ناشکیبایی نام نیک خود را به باد دادید و بدخواهان و خرده گیران را گستاخ ساختنید. زیرا از این پس عیب جویان به سرزنش شما برخواهند خاست و خواهند گفت مرد دانایی چون سقراط را کشتید. هر چند من از دانایی بهرهای ندارم. بدگویان شما خلاف این را ادعا خواهند گفت و حال آنکه اگر اندکی درنگ کرده بودید مقصود شما حاصل میشد. زیرا میبینید که من پیرم و پای بر لب گور دارم. در این نکته روی سخنم با همه نیست بلکه با کسانی است که رأی به کشتن من دادهاند.
اینک به آنان میگویم: شاید گمان میبرید علت محکوم شدن من ناتوانیم از گفتن سخنهایی است که اگر میگفتم از این مهلکه رهایی مییافتم، ولی چنین نیست. راست است که سبب محکوم شدن من ناتوانیم بود، ولی نه ناتوانی در سخن گفت.
من آنقدر شجاع/بیباک، پر رو نبودم و مایل نیستم شما را آنگونه خطاب کنم/با شما آنگونه حرف بزنم که دیگران (دیگر متهمان) با شما حرف میزنند. شما میخواهید که در «دادگاه شما» من هم همچون سایر متهمان، تعظیم کنان، گریان و گلهکنان حرفهای نامربوطی را تکرار کنم که شما دوست دارید بشنوید. چرا متوجه نمیشوید که آنگونه حرف زدن شایسته من نیست و برای من سرشکستگی به بار میآورد.
من نه هنگام دفاع از خود آماده بودم برای گریز از خطر به کاری پست تن در دهم و نه اکنون از آنچه کرده و گفتهام پشیمانم.
شما میخواهید اکنون که من تهدید به مرگم و زندگی من در خطر است رفتار ابلهانه و عامیانه داشته باشم. من از روش زندگی خود، گفتن حقیقت، و آنگونه که فکر میکنم پشیمان نیستم و برای همه این باورها مرگ را با آغوش باز میپذیرم تا اینکه در مقابل فشار شما آنگونه که شما میخواهید به زانو بیافتم و یا چون کرمی بخزم! زیرا سزاوار نمیدانم که آدمی چه در دادگاه و چه در میدان جنگ از چنگال مرگ به آغوش ننگ بگریزد... .»
برتراند راسل مینویسد که سقراط برای اینکه زنده بماند مایل نبود در مقابل قدرت مردم عوام (هیئت منصفه) خودش را حقیر کند و باج بدهد. این ایستادگی در مقابل مشتی عوام خود بهتنهایی میتوانست دلیلی بر گنهکاری/بزهکار بودن سقراط باشد.
از آن جاییکه هم دادرسان و هم هیئت منصفه از مردم عادی تشکیل میشدند و آگاهی تئوریک و سیاسی توده مردم در مسایل حقوقی نازل بوده وعموم مردم در امور قضایی و قوانین جاری تخصص ویژه ای هم نداشتند امکان درک تئوریهای اجتماعی و علمی جسورانه برای آنها سخت بوده و امکان رودر رویی با قدرتمندان، متفکران و روشنفکران دوره خودشان نداشتند. اگرچه در قدری بعد و در ایتالیا ما شاهد قیامهای بردگان بودیم. این شکاف در درک از مسایل عمومی جامعه به حدی بود که افلاطون در نوشتههای خودش دموکراسی را حکومت الیگارشی، دیکتاتوری و حکومت اشراف و نظامیان (مدل اسپارت) نامیده و مورد انتقاد شدید قرار داد. نظام دموکراتیک حاکم بر آتن بیشتر از دیگر سیستمها بدلیل نوعی برابری در بین کسانی که میتوانستند «برابر» باشند ولی در حقیقت نابرابر بودند مورد سرزنش افلاطون بود. به نظر افلاطون نظام دموکراتیک یونان از ضعفهای محتوایی رنج میبرد و این ضعفها را او در کتاب سیاست خود به طور مبسوط توضیح داده است. البته دفاعیه سقراط مبسوطتر از این است و من فقط بخشی از آن را برای اطلاع شما در پاساژ بالا آوردم.
افلاطون شاگرد سقراط در مورد مردم آتن چنین مینویسد:
«مردم در بیشتر مواقع برده احساسات، پیشداوریها، خواستههای آنی، و کوتاهمدت خوداند. آنها فاقد دانش کافی یا تجربه کاری برای هدایت درست جامعهاند. از همه مهمتر مردم کوچه و بازار فاقد قدرت داوری سیاسیاند. در یک نظام دموکراتیک رهبران سیاسی و اقتصادی جامعه وابسته رأی مردمیاند که توانایی دیدن نفع کلیت جامعه را نداشته بلکه به دنبال حفظ منافع حقیر و شخصی خوداند. بدین ترتیب رهبری سیاسی که بصورت استراتژیک بایست آینده جامعه را در نظر داشته باشد، قربانی سیاستهای پوپولیستی کوتاهمدت سیاست روز خواهد بود. به بیان دیگر یک حکومت دموکراتیک پوپولیستی با مردم عادی در قدرت یا باعث هرج و مرج میشود یا مانع رشد تکامل اقتصادی و فرهنگی میشود. این نوع خلقالساعه بودن و نان را به نرخ روز خوردن در نهایت مردم را از سیاست بیزار میکند و نتیجه بیزاری، انزوا و گوشهگیری مردم را به دنبال خواهد داشت.»
باز هم افلاطون و نظریات فلسفی و آلترناتیو او درباره سیاست در یونان
افلاطون در کتاب «سیاست» این مدل حکومت و راهکار سیاسی را با عملکرد یک ناخدای کشتی که نزدیکبین و کر بوده و همچنین اطلاعات بسیار اندکی از علم دریا نوردی دارد مقایسه میکند. او میگوید: از همه بدتر اینکه کارکنان کشتی و ملوانان هم باهم دیگر بر سر انتخاب ناخدا و هدایت کشتی اختلاف دارند. هرکدام از آنها معتقد است که گروه آنها شایستگی بیشتری در هدایت کشتی و سکنه آن دارند. نتیجه این نوع حکومت و سیاست غلط، به آنجا ختم میشود که یا کشتی غرق میشود یا سکنه با کشتی گمراه میشوند. او مینویسد، هدایت کشتی یک هنر و علم است و کسانی که آن را یاد نگرفتهاند نبایست و نمیتوانند این امر مهم را به عهده بگیرند.
پیشنهاد افلاطون در گشودن این مشکل انتخاب یک فرد حرفهای است که از هواشناسی، تغییرات جوی، سیستم و تکنیک ساختن کشتی، ناوبانی و روش برخورد با خدمه کشتی اطلاع کافی داشته باشد. با این توضیحات بعدها افلاطون به فرموله کردن سیاستی پرداخت که در آن هدایت جامعه توسط افراد خبره و به خصوص اداره آن توسط فیلوسوفان تأکید داشت. در مدینه فاضله افلاطون ساختاری وجود دارد که نشانگر درجهبندی افراد بر مبنای اطلاعات و تخصصهای آنها تدوین شده است و نه نیتهایشان و خواستهایشان. این را میتوان حکومت قانون دانان و خبرگان نامگذاری کرد. به بیان امروزی افلاطون چون معلم خود سقراط معتقد به حکومت نخبگان بود. آنها معتقد بودند که فیلسوفان عاقلترین شهرونداناند و لذا حکومت جامعه را باید به دست توانای آنها سپرد.
افلاطون ادامه میدهد: آزادی بیحد و حصر و سرانجام نظام دموکراتیک به جایی میرسد که نظم، ثبات، اعتبار جامعه و ساختار آن زیر علامت سؤال برده شود. نفی سیستم، رهبران و ریشسفیدان در استمرار خود به جایی میرسد که جوانان و بچهها به والدین خود و روشهای زندگی اجتماعی بیباور شده و احترام به اخلاق، قانون، حرمت بزرگتران پشت کرده و در نهایت همه سیستم را به سخره بگیرند. این چنین نظامی غیردموکراتیک است؛ نه یک حرف بیشتر و نه یک حرف کمتر. دراین نظام هر پیشنهادی که حاوی بردباری، صرفهجویی، سرمایهگذاری درازمدت و شاید قدری فشار را در بر داشته باشد مورد خشم و نفرت شهروندان قرار گرفته و رد میشود. در نهایت بیقانونی، آزادی محسوب شده، یاوه و گزافگویی به علم نسبت داده میشود. نتیجه این میشود که هرج و مرج و گسیختگی اجتماعی جای نظم و قانون را گرفته و جامعه در سراشیبی سقوط میافتد. جنگهای داخلی و مبارزه برای کسب سودهای کوتاهمدت سرانجام چنین نظام سیاسی میتواند باشد (نگ. به افلاطون در د. هلد: ص 46/45).
ما بیشتر از این در نظریات افلاطون درنگ نمیکنیم ولی آنچه که شایسته است دراینجا به عنوان حسن ختام آورده شود این است که افلاطون در کتاب سیاست خود تلاش میکند به این سؤال که عدالت چیست جواب دهد. با توجه به اینکه افلاطون به نوعی تقسیم کار طبیعی باور داشت که در آن شهروندان یک جامعه جایگاه خود را میبایست میشناختند و خود و عمل خود را با آن هماهنگ میکردند (سیاستمداران و ادارهکنندگان، سربازان و کارگران). وظیفه افلاطون این میشود که این تقسیم کار را در عمل بررسی کند. او مینویسد:
الف: در هر کار اجتماعی نیاز به استفاده از اخلاق کاری و سایر پیش شرطها از قبیل (شجاعت، تناسب و عقل) ضرورتی است محض.
ب: اقدامات و برنامهریزی لازم برای اینکه افراد وظایف خود را در امور سیاسی انجام بدهند اولویت دارد. به نظرافلاطون افراد و سازمانها لازم و ملزوم یکدیگرند و از همدیگر تغذیه کرده و یک کلیت را تشکیل میدهند. وقتی که سیستم و نظام سالم باشد اجزا هم میتوانند وظایف خود را درست انجام داده، از زندگی خود راضی و در نهایت یک دولتی که ثبات داشته و پویایی هم دارد به وجود آورند. در این شرایط است که عدالت جاری شده و زندگی بهین تأمین خواهد گشت.
در کتابها و نوشتههای بعدی، افلاطون در نظریات خود را در باره دولت و دموکراسی تجدید نظر کرده و آنها را تکامل داد. او به این باور رسید که دولت واقعی (دراختلاف با دولت ایدهآل) به یک توافق عمومی و مردمی و همچنین مشارکت مردم در سیاست احتیاج دارد. و از طرف دیگر لازمه یک حکومت واقعی تدوین قوانینی است که در آن قدرت فیلسوفها و شاهان کنترل شده و محدود گردند. یک نظر کاملاً متفاوت با نظریات سقراط و باورهای قبلی خود حکومت ایدهآل افلاطون بدین ترتیب یک ترکیبی است از الیتوکراسی و دموکراسی. این نظریات بعدها توسط ارسطو تکامل یافته و صدها سال نظام فکری متفکرین اروپا و دنیا را تحت تأثیر خود قرار داد.
در نوشتههای بعدی، افلاطون با ارائه ترکیبها و نسبتهایی که یک سیستم انتخاباتی را تسهیل میکند، نظریات خود را بیشتر تئوریزه کرد. این تئوریها در نوشتههای فیلسوف انگلیسی جان استوارت میل در اوایل انقلاب صنعتی و در فرانسه در نظریات ژان ژاک روسو میشود پیدا کرد. مارکس جوان از افلاطون تأثیرپذیر بوده و سایر متفکرین سوسیالیستی هم تحت تأثیر این فیلسوف بودند. جایگاه افلاطون در تئوریهای انسان اندیشه ورز چنان عمیق و بالا است که نمونه اش را کمتر میتوان پیدا کرد. شاید نظریات افلاطون خود زاده سامان دموکراتیک یونان بود.
همانطوریکه میدانیم بعد از تضعیف حکومت آتن و زوال سیستم دموکراتیک یونان باستان، این نظریات سالها از حوزه عمل اجتماعی خارج شدند. اولین بار با تئوریهای ماکیاولی، جان لاک، هابز و روسو بود که نظریات دموکراتیک جان دوباره ای گرفتند و همراه با حرکتهای سیاسی، اقتصادی و مدرنیزه شدن نیروهای تولید، سیستم تولید و روابط تولید حرکت مردم به انقلابات مهم سیاسی و اقتصادی در اروپا و غرب منجر گشت. به هر جهت ویژگی نظام دموکراتیک یونان قدیم مهمتر از همه عبارت بود از اتحاد و یگانگی شهروندانی که حق مشارکت در زندگی اجتماعی را داشته و با وسواس خاصی هم انتخاب شده بودند.
از دیگر ویژگیهای این سیستم، نفوذ دولت و نظام سیاسی (پلیس) در تمامی حوزههای اجتماعی و خصوصی زندگی مردم بود. بین فرد و اجتماع افراد فاصله زیادی نبود. بدیگر بیان استقلال افراد در انتخاب راه حلهای فردی در زندگی خصوصی خودشان به حداقل خود کاهش داده شده بود. از طرف دیگر این فردیت و رشد فردیت بود که به اجتماع آن روز معنی داده بود. شهروندان نهتنها موظف بودند در مسایل سیاسی، نظامی و قضایی شرکت کنند بلکه زندگی کسانی که از جرگه شهروندی کنار گذاشته شده بودند یعنی: بردگان، مهاجرین، زنان و شهروندان فقیر توسط نظام و یا شهروندانی که نقشی در حکومت نداشتند تحت کنترل شدید نظام قرار داشت.
دلایل و چرایی تکامل نظام اداری دموکراتیک در یونان
من در نوشتههای قبلی خود در مقابل این سؤال که چرا پاره ای از کشورها در حیات سیاسی و اقتصادی خود به رشد اقتصادی وتکنیکی بالایی دست یافتهاند وهمچنین توانستند ساختارهای اجتماعی/سیاسی دموکراتیک را تکامل دهند و بقیه کشورها موفق نبودهاند توضیحات مبسوطی دادهام. بدیگر بیان به این سؤال جوابهای گوناگونی ارائه شده و پژوهش روی این مسئله ذهن اکثر پژوهشگران علوم اجتماعی و سیاسی را بخود مشغول داشته و میدارد. در این کوتاه سعی خواهیم کرد که با استفاده از متون قابل دسترس و مطرح برای این سمینارها به این سؤال را غیرمستقیم دنبال کنیم.
به هر حال با بررسی تاریخ مدون وغیرمدون یونان قدیم به این نتیجه میرسیم که شکوفایی در تجارت داخلی و ارتباط تجاری با کشورهای مجاور، استفاده از بردگان در کارهای داخل خانه و بیرون از آن این امکان را به صاحبان بردهها میداد که وقت بیشتری را برای تکامل صنعت، کشتیرانی، علوم، ایجاد رفاه، بحث و یادگیری داشته و بتوانند از وقت آزاد شده در اداره امور جامعه استفاده کنند. نتیجه این شد که آنها توانستند به تکامل ساختارهای اجتماعی و سیاسی جامعه خود دست بزنند که دیگران نتوانستند. از دیگر عوامل مهم در شکوفایی آئینهای دموکراتیک در این منطقه میتوان از نزدیکی جزایر یونان به همدیگر، محدود بودن جمعیت، وجود صنعت کشتیرانی، آب و هوای متعادل مدیترانه ای و در نهایت دسترسی به آب مورد نیاز برای کشاورزی را نام برد.
ناگفته نماند که در آنالیزهای تئوریک سابق برای علل توسعه و رشد سیاسی اقتصادی و یا عدم رشد، در بررسیهای معاصر و بخصوص بین دو جنگ و بعد از جنگ جهانی از به حساب آوردن عواملی چون آب وهوا (موقعیت استراتژیک) و تأثیرآن روی توسعه جوامع کمتر استفاده میشد، ولی امروز این پدیدهها از جمله عواملیاند که در بررسی عوامل ایجاد و تکامل تمدنها و فرهنگهای توسعهیافته بهای کافی به آنها داده میشود.
جمعبست:
برداشت و تفاسیری که متفکرین علوم سیاسی و سیاستمداران سدههای هفده، هیجده میلادی و قدری در سالهای بعد از آن، از مفهوم برابری داشتند با آنچه که در یونان قدیم وجود داشت فرق بنیادی دارد. به بیان سادهتر مفهوم برابری در یونان قدیم فاصله زیادی از آن مفهومی که ما امروز از برابری (بهخصوص در بین چپها و لیبرالهای چپ که در برنامههای سیاسی آنها) دارد. برابری از منظر گروههای رادیکال سیاسی؛ یعنی تقسیم قدرت اقتصادی و سیاسی در جامعه و برابری همه مردم در مقابل قوانین. در صورتیکه در یونان و تا سالهای بعد از جنگ دوم جهانی قدرت برابری سیاسی در تئوری و عمل تنها برای کسانی مطرح بود که تقریباً مقام و منزلت اجتماعی برابر داشتند. اگرچه هنوز نیز این برابری در عمل وجود ندارد ولی به لحاظ تئوریک و در پارهای جوامع و در بین پارهای از گروههای اجتماعی به لحاظ عملی (و به طور نسبی) پیاده میشود.
سؤالی که به لحاظ منطقی میباید مطرح کرد این است که آیا نظام سیاسی آتن را میشود نظام دموکراتیک نامید؟ جواب هم نه است و هم آری. از بستر تکامل سیاسی جوامع امروز جواب منفی است؛ ولی در مقایسه با امپراطوریها و حکومتهای هم زمان خود جواب مثبت است. خیلیها حکومت دمکراتیک آتن را به عنوان حکومت دیکتاتوری شهروندان و مردسالاران به حساب میآورند. سؤال دیگر این است که آیا از بستر زمانی امروز، و با استفاده از ابزار تحلیل و تکامل مادی و ساختارهای مؤسسه امروز، ما میتوانیم گذشته را ارزیابی و محکوم کرده و سازمانها و نهادهای سابق را به داشتن کسری دموکراسی محکوم کنیم؟!